آبی گم شده

ساخت وبلاگ
سالهای اولی که وارد دنیای وبلاگ شدم، وبلاگ یه روحانی رو میخوندم که اسم دخترش "ارغوان " بود و نوشت اطرافیان بارها مذمت اش کردن چرا اسم دخترش رو ارغوان گذاشته نه اسمی مذهبی و نوشته بود ارغوان رو دوست داره و برای دخترش پسندیده و هیچ دلیلی نداره فقط اسامی مذهبی قشنگ باشن. اون سالهای دور، گفتن این حرفا از زبان یک مذهبی، بدعت محسوب میشد! امروز شنیدم اسم دختر بزرگ مسعود دیانی ارغوان بود. نمیدونم اون وبلاگ برای دیانی بود یا اسماعیل آذری نژاد(هرچی خواستم بگردم، چیزی پیدا نکردم) ولی هرکدوم که باشه، یه قوت قلبی بود برای من. روح اون شاد و روح این پرتوان که نگاه جدیدی از مذهب باز کردن. آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 16:55

علاقه؟ اینجوری بود که روزا فکر کردن بهش برام مکفی بود دیگه با کسی بیرون نمیرفتم دیگه به مسافرت فکر نمیکردم دیگه کار کردن برام ارزش نبود که تمام وجودم توش خلاصه بشه نه که همه چی کنسل باشه همه چی بود ولی دیگه مزه نداشت مزه ی همه چی ، اون بود.... منتظر میشدم شب بشه تا بشینیم به گپ اون منتظر، من منتظر اونقد حرف میزدیم که خواب ببرش بعد من از حرارت علاقه، تا خود صبح به خیالش فکر میکردم به بودن کنارش به ساختن آینده حرف میزدیم و مرحله به مرحله بیشتر با هم آشنا میشدیم. درجه این حرارت یه جوری بود که انگار تو یه برهوت گرم، پابرهنه دارم میدوام تا به دریا برسم اینجوری عطش داشتم اینجوری دوسش داشتم یه حس بی انتهای گرم آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 16:55